اگر به جانبازان جنگ تحمیلی آسمانی ها نگوییم، چه بگوییم؟
مگر با وجود غارت مسکنی که حق آنهاست ـ از سوی برخی مدیران نور
چشمی سازمان امور جانبازان ـ آنها باز در زمین مأوایی دارند که به آنها بگوئیم نه تو آسمانی نیستی (!)
جایگاه اجتماعی آنها کجاست؟
آیا درست است که بودجه 5 میلیاردی این افراد که به هیچ جایشان هم نمیرسد به دلیل شهید
نشدن و داشتن یادگارهایی از جنگ مثل عوارض شیمیایی، ترکش ، موج گرفتگی میان برخی
مسئولان نورچشمی همانند گوش قربانی توزیع شود
آسمانیها را روی زمین ملاقات کن
همین نزدیکی ها، در کنار دیوارهای سنگی و برجهای سر به فلک کشیده و
سلطه زندگی که معرفت و معنویت را زیر چرخ دندههای خود خرد میکند،
صدای بیداردلان و عاشقان حسین(ع) و ابالفضلهای زمانه به گوش جان نمیرسد؛ در
آسمان نیستند مانده اند تا شاید خجالت بکشیم و از خود بپرسیم بعد از شهدا چه کردیم ؟
پرده را کمی کنار بزن تا از نور صفای باطنی آنها بهرهمند و
با باران صفای آنها روح و جانت را جلا دهی.
هرچه از ایستادگی 8 سال دفاع مقدس از این خاطرات دورمیشویم شنیدن مطالبی چون
جانبازی در روز جانباز سیلی خورد؛ جانبازی در روز جانباز دق کرد، خانواده جانباز شیمیایی...
خیابان نشین شد و حتی فراخوانی چنین عزیزانی به دوره سربازی و 100 البته کوتاهی بنیاد شهید
و جانبازان در حل مشکل این افراد تازه و غریب و خبر نیست.
خلاصه می کنم؛ می خواستم این گزارش را در روز جانباز بنویسم. اما گذاشتم تا
هیاهوی تجلیل از جانبازان در این ایام بخوابد
روزهایی که همه به یاد جانبازان و ایثارگران میافتیم. مسئولین با ارائه آمار از خدمات دهی مناسب می گویند
و ما هم تازه یادمان می آید که باید قدردان آنها باشیم.
براستی عجیب آدمهایی هستیم!
یک روز صبح که از خواب بیدار شدی چشمانت را باز نکن همانطور بلند شو و در خانهات راه برو،
سعی کن بدون اینکه ازانگشت شستت استفاده کنی دکمههای لباست را ببندی، بدون اینکه صدایت
دربیاید مادرت را صدا کن، اگر برایت سخت بود پشت سر هم سرفه کن بعد بین هر سرفه
حرفت را بزن. اگر پا نداشته باشی چطور میخواهی به مدرسه یا محل کارت بروی؟
فکر میکنی چقدر میتوانی به زندگی به این وضع ادامه دهی؟ نیم ساعت؟ پنج ساعت؟ یک روز؟ چقدر؟
آن آدمهای عجیب را یادت هست آنها که رفتند تا از مهمترین چیزهای زندگی مراقبت کنند
آنها، الان مثل حالای تو هستند نه برای چند دقیقه یا چند روز.
آنها برای همه روزهای عمرشان نمیتوانند ببینند، راه بروند، سرفه حرفشان را قطع
میکند گاهی وقتها هم صدایی برای حرف زدن ندارند.
پدرو مادر سالخورده ، همسر یکی از این آدم های عجیب هم حرفهای زدند که فقط میگم پسر
یکی از این آدمهای عجیب میگفت: فکرش را بکن پسرت قد بکشد و بزرگ شود اما تو نتوانی مثل همه
پدرها بایستی و به او بگویی هنوز مانده تا اندازه بابا شوی، یا دخترت بیاید و کنارت بنشیند و
تو نتوانی گلهای کوچکش را به موهایش بزنی، آنوقت چه حالی پیدا میکنی؟
دختر جوان یکی دیگر از این آدمها هم گفت: نظرت چیست اگر پدرت یک بار
هم تو را ندیده باشد و فقط تو را از روی صدایت بشناسد؟
هزاران جانباز جنگ تحمیلی پس از گذشت سالها از حضور در عرصه نبرد، اکنون همپای
دیگر ایرانیان در زمینههای مختلفی فعالیت می کنند، اما بسیاری از آنان معتقدند، گذشت زمان سبب شد مشکلات بیشتری پیدا کنند و فراموش شوند.
فراموشی پس از مجاهدت و رها شدن در میان انبوه مشکلات پیدا و ناپیدا، بخش کوچکی
از این گلایهها است که در این گزارش اشارهای کوچکی به آن میشود.
آقای مسئول میخوام از یکی از رزمندگانی که برای جهاد به جبهه رفتند و به امید شهادت
پا به کارزار جنگ نهادند، اما زنده ماندند و اکنون تا آخر عمر باید ناتوانی جسمی را
تحمل کند و جانبازی را برای ما معنی کنند برای شما آقای مسئول! بگویم.
«ناصر افشاری» یک نوجوان رزمنده سال 59، یک فرمانده جوان، یک جانباز، یک پدر، یک همسر.
آقای مسئول! یادت آمد.
می دانی او حدود 6 هزار روز را در بیمارستانهای مختلف سپری کرده است و
اکنون باز با تن رنجیدهاش روی تخت بیمارستان به زندگی لبخند میزند؟
می دانی بیش از 10 بار مجروح شده است. یک بار دست چپش قطع شد اما دوباره
پیوند زدند و در عملیاتی در سال 62 دچار موج گرفتگی نیز شد؟
ترکشهای زیادی از بدنش بیرون آوردند و هنوز دهها ترکش در بدنش هست؛ او ترکشها را
دوست دارد چراکه یادگارهایی هستند که برایش باقی ماندهاند و معتقد است که در آن دنیا برای او شهادت میدهند.
آقای معاون رئیس جمهور ! میدانی در 22 سالگی در عملیات کربلای 5 فرمانده گردان بود
و همانجا بود که مُهر ایثار و از خودگذشتگی را تا ابد بر پیشانیش حک کرد تا اکنون بعد از 21 سال،
هنوز با یادآوری آن روز لبخند شادمانی بر لبش بنشیند اگرچه رنج و درد شیمیایی شدن را بر تن دارد؟
می دانی او آب زیاد میخورد چراکه سینهاش زود خشک میشود و امکان صحبت برایش سخت میشود؟
خودش می گوید: در کربلای 5 بود که شیمیایی زدند و همانجا شیمیایی شدم.
می خواهی گوشهای از دردهایش را برایت بگوید؟
گوش کن: «عفونت ریه دارم همراه با خلط خونی، درد قفسه سینه، فشار خون و
ناراحتی قلبی. ضمن اینکه بیشتر اوقات پوستم تاول میزند»
«تاولهایی به اندازه یک تخممرغ، و بعد ناگهان میترکند. آن زمان انگار اسید روی بدنم
ریخته باشند یا شاید آب جوش، درد میکشم و به خود میپیچم.»
آقای مسئول! می دانی تا حالا چند بار به اتاق عمل رفته است؟
- 67 بار
بله درست شنیدی 67 بار باورش کمی سخت است!
آیا میدانی که حسرت یک ساعت خواب راحت بر دلش مانده ؟
گوش کن:« بعد از جنگ حتی یک ساعت هم راحت نخوابیدم. درد شدیدی است و نمیگذارد که
فرد بتواند بخوابد؛ همیشه یک بطری نوشابه خانواده را پر از آب میکنم و در فریزر میگذارم
تا یخ ببندد. شبها این بطری را با کِش به سینهام میبندم تا بتوانم حداقل یک ساعت بخوابم.»
آقای رئیس بنیاد می دانی چقدر در کنار خانوادهاش است؟
گوش کن: «دو فرزند دختر دارم؛ فاطمه دانشجوست و سعیده هم مقطع سوم دبیرستان تحصیل میکند.»
«یک سال تنها 6 روز منزل بودم؛ گاهی اوقات 4 ماه، 4 ماه در ICU یا CCU هستم.»
آقای دکتر! می خواهی ازمسافرت هایش بشنوی؟
گوش کن: «سال گذشته، اولین و آخرینباری بود که با خانواده به پابوس امام رضا (ع) رفتم؛
میدانید چون در طول مسیر حالم بد میشود، نمیتوانم به مسافرت بروم اما در مورد این سفر از آقا
(امام رضا (ع)) خواستم که کمکم کند و به رغم آنکه چند بار حالم بد شد اما توانستم به دیدارش بشتابم
http://aminsobhi.blogfa.com
.: Weblog Themes By Pichak :.